حضور چیست | تجربه خویشتنِ خویش در حضور

حضور چیست؟
دوستان در اصل ما یک حضور را تقسیم میکنیم. حضور را نمیشود درس داد. حضور یک حافظه نیست که انسان آن را انتقال دهد. یک حجم اطلاعاتی نیست که بگوییم اینقدر گیگابایت انتقال میدهیم.
حضور یعنی بودن، بودن واقعی با تمام وجود بدون اینکه در گذشته و آینده باشد. حضور یعنی قدم در حقیقت گذاشتن و حقیقت را زندگی کردن. این حضور است. این همان لحظات consciousness هست.
حضور یعنی واقعی بودن، خودت بودن. این درس نیست. این تجربه است. بودن واقعی، حقیقی بودن، در طبیعت بودن، در طبیعتِ واقعی بودن. در توهم نبودن. زمانی که آدم یک آن درست و کامل میبیند، آن دیدن کامل را هیچ چیز دیگری به آدم نمیدهد. آن اصالت را که ببینی هیچ چیز مصنوعی دیگری نمیتواند تو را راضی کند. این را باید در درون خودت کشف کنی. رفته رفته یک حضور دائمی را در خودت جریان بدهی و سعی کنی همیشه وصل باشی و این وصل شدن یا وصل بودن یک واقعیت و حقیقت است.
بعضی افراد فکر میکنند که این کلماتِ تعارفی یا اصطلاحاتی است. بله ممکن هست خیلی افراد تو کلیشه استفاده کنند. اما این حضور حقیقت و یک واقعیتی است که هرکسی خیلی راحت میتواند بهش وصل شود، اینکه وقتی یکبار وصل شدی دیگر فراموش نمیکنی. عشق اصلی همین هست. کافی است ما فقط بنشینیم و نگاه کنیم فقط بنشینیم و گوش کنیم.
با کسی تجربه میکنیم که او تجربه حضور دارد، حضور را تجربه کرده، از درش وارد شده بارها پیدا کرده و وقتی که بارها تجربهاش میکند مثل دوچرخهسواری هست اولش یاد میگیری چند بار زمین میخوری اما در ادامه هرموقع سوار بشی میتوانی تعادلت را نگه داری. حضور یک همچین چیزی است.
آگاهی در حضور
کلا وقتی از کسی که از consciousness یا آگاهی برگشته میپرسند چه حسی داشتی و آگاهی در حضور چگونه است فقط یک چیز میتواند وجود داشته باشد و آن سرخوشی سلولهاست. نئشگی سلولها، سرور وجود، شادی، رهایی. هیچ توقعی نیست. هیچ انتظاری نیست. هیچ حسرتی درش نیست. همه چی کاملا ارضاکننده و راضیکننده است.
بخاطر اینکه اصالتِ اصلی خودمان هست. همان مقصد یا اینکه ملاقات یا اینکه pure consciousness, و consciousness . یعنی اینکه تو در خانه اصلی قرار داری، تو در یک موقعیت محض قرار داری. در یک واقعیتی که هیچکس نمیتواند آن را بخرد، بیافریند یا به تو هدیه کند.
ممکن هست که بعضی حضورها ما را وصل کند ولی ما باید خودمان وصل بشویم. همه چیز برای همیشه نمیتواند عاریتی باشد. چیزهای اصلی را در درونمان باید کشف کنیم با هر بهانهای با هر وسیلهای. اما بلاخره ما باید برسیم به مقصد، البته به نظر من برگشتن به مقصد هست.
رفتن به مقصد نیست. چون جایی وجود ندارد که ما برویم باید برگردیم رجوع کنیم به ذات اصلیمان. همه چیز آنجاست، همه چیز در همان جاست.
چیزهای بیرونی گذرا هستن؛ ما امیالی داریم میرسیم بهش نمیرسیم بهش و این طبیعت زندگیست که انسان را اکتیو و فعال میکند ولی در عین حال باید برسیم به خانه. وقتی به خانه میرسیم دیگه راضی هستیم شادیم. مسائل بیرون همچنان وجود دارد و طبیعی است باید باشد ولی ما راضی هستیم از هر چیزی که هست و بعد هرچیزی هم که لازم باشد اتفاق میافتد.
به آن معجزه میگویند درحالی که یعنی یک چیزی نیست که با منت به ما داده شود این حق مسلم ماست. در گنجینه ذات درونمان پنهان است. ما به وسیلهای آن را تجربه میکنیم و به ما داده میشود. میگوییم معجزه شده ولی این حق ماست. در اصل ثروت درونی ما معجزه است.
تجربه خویشتنِ خویش در حضور
هیچ چیزی در این دنیا آرامش صفا و حس رهایی آن اصالت را به شما نمیدهد. هیچ چیزی! همه چیز کسب کردنی است. بدست میآید و از دست میرود. بهترین چیزی که شما را شاد و خوشبخت نگه میدارد خویشتنِ خویش هست که بمبارانهای ذهنی مانع از این شده که شما آن را احساس و تجربه کنید. توسط بمبارانهای ذهنی از شما گرفته شده است.
هرروز هزاران بمباران ذهنی دارید که این اجازه را نمیدهد شما به خویشتنِ خویش در حضور نزدیک بشید. ما برای همین مراقبه میکنیم یوگا میکنیم (برای شنیدن صحبتهای استاد در مورد یوگا و مراقبه کلیک کنید). وقتی به آن نزدیک شویم هم برکت وجود دارد هم خیر وجود دارد هم عشق وجود دارد هم ادب و هم نظم وجود دارد. همه چیز در آن هست. اما رسیدن به آن هم اینقدر راحت نیست. ولی بهتر هست که در آن راه باشیم تا همه زندگی ما به طرف توهمات زودگذر دنیا نباشد.
آن چیزی که به دست آوردید از دست خواهید داد. آن چیزی را که قبلا ً شما داشتید هیچکس نمیتواند آن را از شما بگیرد. آن خویشتنِ خویش هست. روشنبینی زمانی ست که شما با خویشتنِ خویش شروع به ملاقات میکنید حتی خیلی کوتاه.کم کم همه چیز اتفاق میافتد. در پشت آن نزدیک شدن به خویشتن خویش، هم شفا اتفاق میافتد هم آرامش اتفاق میافتد هم معجزاتی در زندگی.
مقاله حاضر بحشی از صحبتهای استاد ناصر صمدی در تاریخ 24 تیر و 1 مرداد 1400 میباشد.