تجربه من با یوگا
تجربه من با یوگا (از مجله مهر شماره 1، فروردین 1343، سال دهم)
سخنرانی مجید موقر (بنیانگزار یوگا در ایران) که در ژانویه 1946 در کنگره بین المللی خاورشناسان در بخش فلسفه هند در دهلی نو ایراد نموده است:
یوگا عالیترین روش زندگی و کمال است. همان روش و نحوه زندگی که بخشنده جان آن را مقدّر و مقرّر فرموده است.
زندگی دارای مراتب و مدارجی است و میدان آن خیلی رساتر و منبسطتر از آن است که معمولاً در پهنه آن به سر میبریم. حدود و ثغور آن متضمن مراحل چندی است؛ مرحله جسمی، عقلی، اخلاقی تا برسد به مقام انسانیت و هدف غایی حیات.
یوگا بسیار باستانی است. خیلی کهنهتر از آن زمانی که انسان آموخت افکار خود را به کتابت درآورد. کهنهترین کشفیات باستانشناسی که تا پنج هزار سال قدمت دارد گواه گویای کهنگی یوگا است و پاتانجلی Patanjely فیلسوف و فیزیکدان معروف هندی در ۲۰۰ سال قبل از میلاد مسیح تنها توانست آنچه را که قبل از او دانستهاند و بدان عمل میشد مدون و متشکل سازد.
کهنهترین کتب جهان یعنی «وداها» نیز متضمن این روش متعالی زیستن و اندیشیدن است. یوگا همانقدر عزيزالوجود است که قدیمی است. عقل متعارف قاصرتر از آن است که بتواند حقیقت آن را دریابد. زیرا سروکار یوگا با عقل کل است. با معرفت است. با مکاشفه و اشراق است. با وصول و اتصال است.
نگارنده سالیان دراز یعنی نزدیک به یک ربع قرن در این سیر و سلوک گام زدهام و مسلماً هنوز به انتهای این سفر نرسیده بلکه بسیاری مراحل دیگر را تا وصول به سر منزل مقصود در پیش دارم، تا بدانجا که هم اکنون رسیدهام. تجارب آموزندهای را در طی این طریقت تحصیل کرده و تغییرات شگفتانگیزی در روش زندگی این حقیر فراهم آمده است.
این روش یک نحوه زندگی نوینی است یک گونه ولادت ثانوی است. این تجدید ولادت آمیخته با وجد و نشاط و متضمن سرور و شادمانی است و این خود سعادتی است که در وصف نگنجد. به اقتضای وصول به این مرتبه از آرامش و آسایش است که رمز این راز را به گوش دیگران برساند. درحقیقت انجام این خدمت را وظیفه وجدانی خود می شناسد زیرا عبادت به جز خدمت خلق نیست.
حقیقت امر این است که یوگی در محیط معنوی بسر میبرد و یوگی کسی است که از نظر جسمی، فکری و روحی سالم باشد. این سه جنبه لازم و ملزوم و مکمل یکدیگرند و غیر ممکن است که این سه را از هم تجزیه و تفکیک کرد و هر یک را جداگانه در زیر کنجکاوی و آزمایش قرار داد.
بدن به خودی خود بهرهمند از یک وجود هستی مستقل نیست تا زمانی که جسم جایگاه جان است آن را بدن مینامند والا لاشهای بیحس و حرکت و مرداری بیش نیست جانی که به بدن حیات میبخشد نه ملموس است و نه محسوس و نه معقول این جان را نمیتوان با دیده بصیرت و دیده بصر دید و دریافت کرد. بنابراین حدود و ثغور آن مافوق تجسس کارشناسان و پزشکان است.
تنها با یک شرط است که طبیبان را میتوان شایسته آن دانست که از عهده دادن گزارش و اظهار نظر نسبت به کریا یوگا (عمل پاک کردن درون) برآیند و آن شرط این است که آنها خود یوگی باشند. فقط الماس است که میتواند الماس را ببرد.
لازم میآید در اینجا تذکر دهم که من نه پیرو کیش هندو هستم و نه ملیت هندی دارم. بنابراین بیاناتی را که اینجا ایراد میکنم عاری از هرگونه تعصبات مذهبی و تبعیضات ملی و نژادی است. من در یک خانواده مسلمان و با ایمان پا به عرصه هستی گذاردهام و در سرزمین ایران بسر میبرم. من پیر سالخورده و دنیا دیدهای که سنین عمرم از ۶۵ میگذرد. به اقتضای طول عمر طبعاً تجارب گوناگونی را اندوخته ام. چهار بار نمایندگی مجلس شورای ملی را داشتهام. سالیان دراز خدمت فرهنگی و مطبوعاتی و کارهای نویسندگی و نشریاتی را بر عهده داشتهام. موسسات مختلف و متعدد بازرگانی، صنعتی و کشاورزی را اداره کردهام. به کارهای هنری و باستانشناسی علاقه داشتهام. بزرگترین مجموعه آثار هنری و صنایع یدی و سکهها و تمبرها و غیره را گرد آورده بودم و به معرض نمایش همگانی گذاردهام.
سالها بود که در زیر شکنجه دردهای درونی و برونی جسمی و فکری و احساساتی بسر میبردم. دردهای جسمی از قبیل در رفتگی ستون فقرات (دیسک)، عرق النساء (سیاتیک)، تشنج عضالات پا، نرسیدن خون به کف پا، لکههای متعدد در هر دو کلیه، تورم بیضه، کمخوابی، فشار خون. از جنبه احساساتی خیلی عصبانی مزاج و زودرنج و تندخو بودم. اخلاقاً هم کینه توز، آزمند، شهوتران، خودپسند، جسور، متجاوز و بیباک بودم. هر چه بیشتر مال و منال و اسم و رسم و تجملات را به چنگ می آوردم دیگ آزم بیشتر به جوش میآمد.
اوقات عزیز را ابلهانه در قمار بازی بیهوده ضایع میساختم و ثروتهای موروثی و اکتسابی را به باد نابودی میدادم و تندرستی را فدای این نادانی میکردم و از مصرف مسکرات و مکروهات نیز دریغ نمیورزیدم. در این روزگار پرتحرک که جهش در دقیقه به یک مایل بلکه در هر ثانیه به یک مایل رسیده است از بام تا شام بی باکانه و نابخردانه به دنبال سعادت موهوم و منافع زودگذر روان بلکه دوان بودم و سازمانهای گوناگونی را اداره میکردم و در جلسات متعدد شرکت میجستم و به نویسندگی یاوهسرایی و دستهبندی میپرداختم و سرگرم نقشهکشی زد و بند توطئه و تزویر بودم پس از به پایان رسانیدن چنین روزهای پرمشقت و خسته کنندهای از شب تا صبح هم سرگرم قمار و شرابخواری و سایر زیاده رویهای زیانبخش و تفریحات ناسالم بودم.
البته میوه و ثمر یک همچون بیباکی زمام گسیختگی، بدنی بیمار و خسته و فرسوده و احساساتی مجروح و متشنج و افکاری ریش و پریش و قلبی افسرده و شکسته و روحی معذب و عمری برباد رفته و تلف شده بود. این روش غلط زندگی به مثابه دو رکودی بود که آزارش بر آن رو به فزونی میرفت. به این معنی که رنجهای برونی بر عواطف و احساسات و افکار درونی اثر سوء میبخشید و آفات اخلاقی من را میفرسود و میفشرد و آزار میداد.
مدت سی سال در جستجوی درمان برای این دردهای گوناگون ظاهری بودم. از شهر به شهر و از کشور به کشور و از قاره به قاره آسیا، اروپا، آفریقا، آمریکای شمالی و جنوبی میدویدم و به مقصود نمیرسیدم و از این راه بهبودی را باز نمییافتم. در طی این سی سال بسیاری از بیمارستانهای مجهز و پزشکان مجرب در رشتههای مختلف و با روشهای مختلف و در کشورهای مختلف مراجعه کردم.
در ایران به چندین متخصص و بیمارستانهای متعدد مراجعه کردم. در هامبورگ به بیمارستان روژه، در لندن به بیمارستان معروف کلینیک، در نیویورک به بیمارستان پرسبیتارمین و غیره توسل جستم و ایستادگی کردم و بالنتیجه در زیر روشهای گوناگون معالجاتی قرار میگرفتم.
آخرین نوبتی که در زیر آزمایش دقیق قرار گرفتم دو سال پیش در نیویورک بود. با وجود آن همه معالجات و مداواها به شدت از درد کمر و پا رنج میبردم. به قدری درد شدت یافته بود که در رختخواب نمیتوانستم از سمتی به سمت دیگری بغلتم و به اقتضای دردهای گوناگون به متخصصین گوناگون مراجعه میکردم. متخصصین نیویورکی توصیه اکید کردند که در بیمارستان بخوابم تا در زیر آزمایش نهایی و سپس در تحت عمل جراحی قرار بگیرم. در این ضمن بود که شنیدم دو استاد یوگا به نیویورک آمدهاند که یکی درباره فلسفه یوگا سخنرانی میکرد و دیگری حرکات یوگا را در کلیسایی نمایش میداد.
چندین سال بود که با فلسفه یوگا آشنایی داشتم ولی به دو دلیل جرات آن را نداشتم که از این فلسفه متعالی و از این روش زندگانی پیروی کنم. یکی آنکه لازمه این روش طهارت و تقوی و وارستگی کامل است که من نداشتم و آماده پذیرش این روش نبودم. دیگر آنکه از نظر فنی تاکید شده که حرکات یوگا را باید در زیر نظر استاد مجرب انجام داد.
از موقعیت استفاده کرده و در این کنفرانس شرکت جستم و به اندرزهای حکیمانه سخنران گوش فرا دادم و به سمع اجابت پذیرفتم و عملیات یوگی را با دیده عبرت نگریستم و با رضایت قلبی قبول کردم چون در پایان سخنرانی و نمایش اعلام شد که برای تعلیمات یوگا مرکزی در نیویورک گشایش یافته همچنان که در بسیاری از شهرهای بزرگ جهان متمدن وجود دارد. پس به خود جرات دادم که به این مرکز تعلیماتی بروم و از روش تندرستی بخش آن استفاده کنم.
در کلاس درس وارد جرگه ورزشکاران پیر و جوان و زن و مرد شدم. کمربند طبی را از کمر باز کردم و به گوشهای افکندم و آرام و با احتیاط به یوگا پرداختم و آهسته آهسته به جلو و عقب و چپ و راست خم و راست شدم و مراقب عکس العمل این ورزشهای ویژه شدم. پس از این آزمایش محتاطانه با رضایت خاطر و با خرسندی و امیدواری کلاس را ترک کردم.
این مرکز تعلیماتی فقط هفتهای دو روز بود. چون اقامتم در نیویورک کوتاه بود از مربی ورزشگاه خواهش کردم که بطور خصوصی دستورهای لازم را در این فن به من بدهد تا در غیاب او بتوانم اجرا کنم. خوشبختانه خواهش مرا پذیرفت بنابراین فقط چهار نوبت توانستم از تعلیمات او استفاده کنم به این ترتیب تا اندازهای به طرز ورزش یوگا آشنا شدم ولی فرا گرفتن آن مهارتها زمان زیادی لازم دارد.
در این ضمن بیمارستان اطلاع داد که آماده پذیرش و عمل جراحی هستند، ولی چون در خلال این احوال آثار بهبودی از پیروی این روش محسوس بود ندای درونی تجویز کرد راه خود را در پیش گیرم و کاری به بیمارستان نداشته باشم.
نیویورک را به حکم ضرورت ترک کردم و عازم لندن شدم در آنجا فرزندم مشغول تحصیل بود. چون تدریجاً در این ورزشهای ویژه پیشرفتی حاصل کرده بودم که موجب مزید اطمینان و امیدواریم شده بود. با مجاهدت بسیار حرکات یوگا را انجام میدادم و به خوبی احساس میکردم که نه تنها واکنش زیانبخش نشان نداده بلکه بر خلاف اندرز و انتظار پزشکان دردها رو به کاهش و آرامش میرود.
بنابراین ایمانم نسبت به یوگا بیش از بیش افزایش یافت احساس کردم بلکه اطمینان حاصل نمودم که با توجه به فوایدی که از روش یوگا یافتهام ترک گوشت یعنی مردارخواری ضروری است و وقت آن رسیده که به گیاهخواری دست بزنم. چون دوستان از این تصمیم آگاه شدند مرا منع کردند و گفتند کسی که بالغ بر ۶۰ سال گوشتخوار بوده و بدنش با گوشت جانوران هوایی و دریایی خو گرفته و پرورش یافته یک مرتبه ترک این عادت دیرینه کردن خالی از مخاطره نباشد.
در لندن عضویت انجمن گیاهخواران را پذیرفتم و به مکتب آنها پیوستم و کتابهایی چند در این باب خریدم و به مطالعه پرداختم و تصمیم قطعی و تزلزلناپذیر اتخاذ کردم که تا آخر عمر هیچگاه معده و روده خود را گورستان متحرک مرداران و لاشه پلید جانوران قرار ندهم. تا به امروز که بالغ بر دو سال است به این پیمان خود و فادار ماندهام و البته تا پایان زندگی این پیمان اخلاقی و بهداشتی را محترم خواهم شمرد و از تصمیم خود عدول نخواهم ورزید. در همین مدت کوتاه بر من ثابت و مدلل شده که پیروی از این روش نوین زندگانی متضمن سودهای فراوانی است حداقل آنکه مرا از سمومی که در اثر مردارخواری در بدن تولید میشود و عواقب زیان بخشی بار میآورد رهایی داده است.
چون نبوغ علوم نوین با آن همه طمطراق عاجز آمد که رنجهای مرا آرامش بخشد نیرویی از جهان غیب به یاریام شتافت و درمانی را که سالیان دراز در جستجویش بودم به آسانترین و ارزانترین و موثرترین وجهی عنایت شد بدون اینکه به درمانهای رنگارنگ و به تلقیحات گوناگون و به آلات و ادوات مختلف جراحی توسل جویم و آن پیروی از روش مکتب یوگا بود این معالجه معجزه آسا نه تنها مرا از چنگال آن همه دردها و بیماریها و سرگردانیها رهایی بخشید بلکه آنچه بیشتر موجب شگفتی پزشکان عالی مقام و کارشناسان بنام است.
با آنکه اکنون که در آستانه هفتاد سالگی قرار دارم جوانی را از نو باز یافتهام و عملاً احساس میکنم که تندرستتر و آزادهتر و سرخوشتر از پیش هستم و آن همه دردهای خود ساخته و پرداخته و رنجهای خودپرداخته رخت بربسته و میدان را تهی ساختهاند و خلاص و خالص و مخلص گشتهام. در این دوران پختگی و آزمایش آموختگی عمر را با رعایت کامل اصول تقدیس، امانت، طهارت ایثار و محبت میگذرانم و به مسکرات مطلقاً لب نمیآلایم. دست را به قمار آلوده نمیسازم. از خودپسندی گذشتهام.
غرور را به طاق نیسان افکندهام. حرص و آز را از خود دور ساختهام. کینه کسی را در دل نمیپذیرم و پیرو آن عارف ربانیم که میفرماید: «وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافری است رنجیدن» و دامنه بیآزاری را به جایی رسانیدهام که مکتب گیاهخواری را برگزیدهام و معده و روده خود را گورستان جانداران قرار نمیدهم. شهوات را هم را از خود راندهام. این شهوت هر چند مانند آتش در زیر خاکستر نیرویش باقی و برقرار است ولی ارادهاش را در خود کشتهام زیرا یوگی بر این عقیده است که با خویشتنداری نیروی شهوانی تبدیل به نیروی روحانی میگردد.
بامداد ساعت ۳/۳۰ از خواب برمیخیزم و روز را با حرکات یوگا آغاز میکنم. شگفت آنکه بیشتر این ورزشها از قبیل:
حرکت مثلث (Trikonasana)
یوگا مودرا Yoga Mudra
کشش پشت Paschi Mottanasana)
ایستادن روی سر (Sirshasana)
ایستادن روی شانه (Savangasana)
حرکت ماهی (Matsyasana)
حرکت پیچ (Matsyendrasana)
حرکت گاوآهن (Halasana)
حرکت مار کبرا (Bhujangasana)
حرکت کمان (Dhanurasana)
حرکت ملخ (Salabhasana)
و غیره که همه روزه به جا می آوردم به کلی مخالف دستورالعملهایی است که پرشکان عالی مقام و کارشناسان استخوان بندی به من دادهاند. این متخصصین مرا اکیداً منع کرده بودند که به اقتضای نقص ستون فقرات (دیسک) و درد شدید کمر که سالیان دراز مرا رنج میداد خم نشوم. آنها معتقدند که خم شدن درد دیسک را تشدید میکند. و مزید بر علت میشود. حتی کمربند بسیار پهنی که میله فلزی در آن بکار رفته به اندازه کمرم ساخته و به من داده بودند که همیشه بر کمرم ببندم تا کمرم به هیپ وجه خم نشود.
ملاحظه میفرمایید فرق فاحشی که بین این دو روش متضاد حکمفرماست، یکی جدید و متجدد و دیگری کهنه و از عهد عتیق، یکی متکی به فنون و کشفیات و آلات و ادوات علمی و دیگری معتقد به ارشاد و الهام و مکاشفه یکی توام با تحقیقات علمی و آزمایشی و عکسبرداری و تجزیه و ترکیب و دوا و سوزن و غیره که زیر نظر متخصصین و کارشناسان پرمدعا و در کشورهای مختلف و در سالیان دراز به عمل آمده و دیگری توجهش فقط به رعایت اصول یوگا بوده که قدیمی و کهنه و یادگار روزگاران گذشته است و با مرور تغییری در آن راه نیافته و فاقد وسایل آزمایش و تحقیقات علمی .است شگفت آنکه روش نوین با آن همه همه وسایل علمی در میماند و در اعاده تندرستی توفیق نمی یابد ولی آن روش کهنه که یادگار دوران پیشین است کاملا کامیاب می شود و علاج میبخشد.
عملا محسوس بود که در اثر رعایت حرکات (Asanas) و تنفسها (Pranayama) و باز پس گرفتن و کنترل حواس (Pratyahara) و سایر مراحل هشتگانه یوگا و پرهیز غذایی مطابق دستورات یوگا روز به روز پلیدیها و ناپاکیها از جسم زدوده میشود ولی در مورد حالات درونی عواطف احساسات، تمایلات و تفکرات چه باید بکنیم؟ آیا پلیدیهای درونی از ناپاکی های برونی بدتر نیستند و آیا وقت آن فرا نرسیده که از آزار و زیان این پلیدیهای درونی نیز رهایی یابم؟ در این مرحله از سیر و سلوک اتخاذ این تصمیم قطعی دشوار نیست در حقیقت از این پس دایره نزول به پایان رسیده بود و دایره صعود و سعادت آغاز گشته بود.
بامداد ساعت 3:30 پس از نیمه شب بیدار میشوم. در آن موقعی که عروسان در حجله گاه خود با جمال و جلال می درخشند. سکوت و آرامش همه جا را فرا گرفته و در آن خلوت و تاریکی که آرامش بر خاطر مستولی گشته و افکار پریش به زنجیر کشیده شده حرکات و تمرکزهای یوگا را شروع میکنم و در خاتمه به راز و نیاز مینشینم چه لذت خیز و بهجت انگیز است این روش مجاهدت و این طرز اندیشه و این حالت وجدانی که آن چشیدنی بود نه شنیدنی
در این حالت است که ناپاکیها به خودی خود زدوده میگردد و طهارت و تقوا فرو می بارد.
هم اکنون که در پیشگاه این انجمن شریف و این مجمع دانشمندان بنام قیام کرده و به سخنرانی پرداخته و این حقایق را آشکار می سازم کمترین اثر و خبری از دردهای درونی و برونی گوناگونی را که سالیان دراز در خود احساس میکردم و در زیر شکنجههای آن رنج میبردم در من باقی نیست. تن سالم است. عواطف و احساسات به مجرای صحیح خود افتاده فکر در تحت تسلط قرار گرفته و روح تطهیر یافته است. در زیر آسمان بیکران چه تواند که در این عطیه و موهبت گرانبهاتر ارزنده ،تر نوازنده تر و بخشاینده تر باشد. این مکاشفه و اشراق این سرور و شادمانی این آزادگی و وارستگی موهبت یوگا است.
سخن کوتاه یوگا (یا اتصال) کار عقل و هوش نیست و از حوصله شعور متعارفی بیرون است. این عطیه را نتوان در باشگاهها و ورزشگاهها یا تنها در حرکات و در اعصاب و عضلات و پیها و رگها و استخوانها و یا در زیر ذرهبین و نور مجهول یافت و همانگونه که شیرینی را باید چشید و نور را باید دید، یوگا را هم باید اتخاذ کرد و بدان عمل نمود و سرلوحه زندگی قرار داد.
منظورم از ابراز این حقایق نه این است که علوم نوین را نادیده انگارم و یا ترقیات علوم عقلی را تکذیب کنم ولی جان کلام و اصل مطلب این است که علم با این همه جرات و جسارت و آن همه شعب و فروغ روزافزونش و عقل و شعور با آن همه مشتبهات و متناقضات و نواقص و محدودیتهایش به تنهایی جوابگوی دشواریهای زندگانی روزگار نیستند.
برای بهرهمند شدن از بدن سالم، فکر روشن، ضمیر پاک، وجدان تابناک، عقل سلیم و تمدن سالم، تمدنی که از آفات غضب و نفرت و شهوت و شرارت، حرص و طمع، ظلم و ستم رهایی یافته باشد و به جای این تاریکیها فروغ مهر، وفا، صدق و صفا، طهارت و تقوا، خدمت و امانت و ایثار جایگزین شده باشد. برما بازیگران این صحنه از زندگی واجب و ضروری و حتمی است که از برون به درون و از عمل و عقل به حکمت و معرفت گراییم و به درون روی آوریم. در جایگاهی که نشیمن جان و آرامگاه روان است و مقر مکاشفه و معاینه است و منزل الهام و اشراق، در این صورت است که به مقصد رسیم و آرام گیریم.